خشکسالى بگیرد این کشور انشاالله!! هر وقت که باران ببارد من بى درنگ افسردگى مى گیرم. اساسا اجماعِ باران و چتر و من و یک عدد لاو، براى من یک ارزوى بر دل مانده است. همیشه من و چتر بوده ایم. گاهى باران هم بوده، اما بمیرد آن لاو، که هیچ وقت نبوده است! آن ولنتاین که رسما آینه ى دق من است. به راستی که این ماه، ماه غم من است. یعنى من یک کاره ى این مملکت باشم ماه بهمن را عزاى عمومى اعلام مى کنم. اعلام مى کنم همه جاى این شهر را پارچه ى سیاه بزنند! هر کس قلب و خرس و شکلات و گل بخرد یا بفروشد، چشمشان را در بیاورند و بیندازند کف جوب. اعلام مى کنم درِ همه ى کافه و رستوران ها را گِل بگیرند. اعلام مى کنم همه بروند بنشینند کنج خانه شان و خفه خون بگیرند حداقل این یک ماه را!! جلوى چشم من دست هم را نگیرند و زیر باران راه بروند و رسما چنگ بیندازند به این گلوى گرفته ى من.  

پیوست: پیوست قبلیم، خواسته ى قلبیم نبود. پاکش کردم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد