قیچی را گذاشته ام بیخ موهایم. قلپ، یک قطره اشک سُر می خورد از گوشه ی چشمم. ده دقیقه ی قبل تصویر همسرش را دیده ام. تصویر همسر تنها عشق زندگیم. عشق گذشته ام. تنها کسی که من را پس زد. و حاضر نشد حتا یک ساعت من را دوست بدارد. حتا یک ساعت. من اما زل زد ه ام به تصویر خندان خودش و همسرش در ماه عسلشان. حسودیم نشده است اما دلم می خواست همسرش یک نفر خیلی زیباتر از این باشد. یا دلم می خواست همسرش یک نفر خیلی خوش پوش تر از این باشد. من مجبورم انقدر به ظاهرش توجه کنم، وگرنه که چگونه او یا هر کس دیگری می توانست مثلا فردی مهربان تر از من، برایش باشد!!! دلم می خواست به یک فرشته ی زیبا رخِ زیبا روح باخته باشم. منی که سالها حسرت یک دقیقه دوست داشتنش را کشیده بودم...

زندگی همین است دیگر.سهم من هم از این زندگی، فقط قیچی اش بود. مهم این است که بالاخره یک روزی همه چیز از خاطرمان می رود. 



نظرات 1 + ارسال نظر
الف پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 04:32 ق.ظ

غصه نخور خانومی، به احتمال بسیار قوی ارزشش رو نداشته طرفت. به این عشق شما میشه گفت وهمی. خوبی این شکل عشق اینه که با اتمامش آدم چیزی از دست نداده که هیچ بدست هم آورده! فقط باید این آگاهی رو داشته باشه.
اوقاتت ردیفتر باشه ایشالله

همه مون توى وهم دست و پا مى زنیم. مع الاسف

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد