نصف شبی عنوان از کجایم بیاورم؟!

امشب از آن شب هایی است که خواب به چشمانم نمی آید که نمی آید که نمی آید. دو بار دوش گرفته ام. سه بار شام خورده ام. چهل صفحه از کتابِ بیلیارد در ساعت نه و نیم، را خوانده ام. ششصد و یک دفعه، رفته ام زل زده ام به حاج آقای درون تنگ و باهاش خوش و بش کرده ام. هزار و هشتصد و پنجاه و دو بار موزاییک های آشپزخانه تا اتاق خواب را گز کرده ام. و ده هزار و دویست و چهل و هفت بار، به همسایه ی بغلی که اسهال گرفته لابد، و هر نیم ساعت یکبار می رود دستشویی و خیش خیش آب دستشویی اش دیگر رفته است روی اعصاب، فحش هفت جد و آباد داده ام و یک عدد و نصفی هم قرص آلپروزولام کوفت کرده ام، اما فکر و خیال رهایم نمی کند که نمی کند که نمی کند. و وقتی این روح هایِ سرگردانِ فکر و خیالم، وول می خورند توی مغزم، دیگر وقتشان نمی شود که آن سیگنال خستگی، کوفتگی، خواب را بفرستند به چشمانِ نیمه باز من. و اینگونه من برای ده هزار و دویست و چهل و هشتمین بار فحش می دهم به خانم همسایه که از همه بی تقصیرترین است. 

نظرات 2 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 05:23 ق.ظ http://niloofar787.mihanblog.com/

سلام سلام خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم موفق باشین
98561

منظورتون چیه از 98561 ؟ دقیقا؟!

نگار چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:09 ق.ظ http://dardam.mihanblog.com

اوووف...بی خوابی واقعا مزخرفه!
یعنی راس میگن که خواب راحت خیلی نعمته!دقت کن"خیلی "نعمت!:دی
من اصولا ادم خیالپردازی ام و این مورد قبل خواب به اوج خودش می رسه بنابراین این حالت و خیلی تحربه تجربه می کنم و واقعا مزخرفه:/ یعنی واقعنا!

واقعا مزخرفه ها! بعضی شبا می خوام دیگه کله ام رو بکوبم به دیوار. رسما، علنا..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد