سرم سنگینی میکنه.مغزم پرِ پره.مغزم پر شده از زباله های درسی.تمام شعرها به مغزم هجوم آوردن؛بیشتر از 100 بار این تیکه شعر سهراب تو ذهنم تکرار شده:باید امشب بروم / باید امشب چمدانی را / که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم / و به سمتی بروم / که درختان حماسی پیداست / رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند… رو به آن وسعت به واژه…………
شعرای سعدی که از اون بدتر؛چون اونا رو زیاد حفظ نیستم و برای درست شدن وزنشون؛مدام باید کلمات رو جابجا کنم تا قافیه و ردیفش درست در بیاد.از دیروز تا حالا مغزم مشغول یک بیت شعر شده؛اولش چند تا کلمه بیشتر نبود؛بعدش هی کلمات جابجا شدن و چند تا کلمه هم اضافه شد تا آخرش که امروز صبح به این بیت تبدیل شد:ای که گفتی که مرو در پی خوبان زمانه / اندر این بحر تفکر ما کجاییم؛تو کجایی . آخرش هم وزنش به دلم ننشست و کلی گشتم و وقت تلف کردم تا فهمیدم درستش اینه:ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه / ما کجاییم در این بحر تفکر؛تو کجایی . و همه اینا وقتی تو ذهنم دارن وول وول میخورن که من دارم تو یه جای دیگه از مغزم حلاجی میکنم که object با object type با table چه فرقی میکنه و کدوم مال DFD کدوم مال ERD و کدوم مال ACCESS هستش.
محتویات ذهن من شده عین چند تا کلاف کاموا که داده باشن دست دو بچه گربه بازیگوش.

به هم ریخته ام.همه چی بی معنیه.هیچی رو نمیتونم درک کنم؛همه چی برام بی مفهومه؛خودم؛زندگیم؛اطرافیانم؛اتاقم؛در؛دیوار؛همه چی لوسه.مثلاً که چی؛می خوریم؛می خوابیم؛پامیشیم؛درس میخونیم؛کار میکنیم.یعنی که چی مثلاً؛اَه اَه … حالم داره از این زندگی به هم می خوره .همه چی مزخرفه؛همه چی بی سر و ته؛همه چی مسخره است.اصلاً همه الکی خوشن؛هی الکی میخندن؛الکی گریه میکنن؛الکی داد میزنن؛الکی جیغ میکشن؛الکی دلشون خوشه؛الکی حرص میخورن؛الکی مهربونن؛الکی وحشین؛همه چی الکیه؛الکی... الکی .... الکی... همه چی دروغه؛لبخند های دروغی؛تعارف های دروغی؛محبت های دروغی؛عصبانیت دروغی؛دل سوزیهای دروغی؛زندگی دروغی...همه چی حال آدم رو به هم میزنه...

من سکوت میخوام.من آرامش میخوام.من خلاء میخوام…
تلفن داره جیغ میکشه؛یکی خفه اش کنه…
صدای وز وز میاد؛صدای وز وز زنبور میاد؛یکی خفه اش کنه…
صدای زوزه میاد؛صدای زوزه گرگ میاد؛یکی خفه اش کنه…
صدای داد میاد؛یکی داره عربده میکشه؛یکی خفه اش کنه…
صدای فریاد میاد؛صدای هوار یه خواننده میاد؛یکی خفه اش کنه…
صدای نعره بوق میاد؛صدای نعره ممتد بوق میاد؛یکی خفه اش کنه…
صدای تیز و برنده ساعت میاد؛صدای تیغ زنگ ساعت میاد؛یکی خفه اش کنه…
صدای…
سکوت میخوام… سکوت… سکوت… سکوت… … … …

-1 نظراتی که دیروز داده بودین خیلی بامزه بود.یه آقایی اومده بود گفته بود که نوشته هام اصلاً جالب نیست.راستش رو بخواین خیلی بهش حق میده.آخه من اصلا سعی نمیکنم که جالب بنویسم؛من فقط خاطرات روزمره ام رو مینویسم.آخه کی تو امتحانا میتونه خاطره جالب داشته باشه یا مثلاً ذوق لطیف یا چه میدونم؛ اصلا حوصله نوشتن یا اصلا وقت نوشتن.خب راست میگه بنده خدا که جالب نیست(واقعا ممنون که نظرت رو گفتی).بعدش یکی دیگه اومده بود گفته بود که :زیبا بود.!!!!!!!!والا من هر چی گشتم هیچی رو زیبا ندیدم.!!
-2 آخ..آخ .. دیروز که داشتم طالع بینی خودم رو توی یه مجله میخوندم(از درس خوندن که بهتر بود)؛یه کیفی کرده بودم که نگو؛اصلاً محوش شده بودم.یه جورایی فکر میکردم که درست نوشته.هر چند که اصلا به این جور چیزا اعتقاد میگن؛باور میگن؛نمیدوم؛همون اعتقاد نداشتم ولی به نظرم خیلی بامزه اومد.میخواین چند جمله اش رو بخونید:
((این زن بسیار همدل وپر احساس و یاری بخش است و اگر احساساتش را به درستی جهت دهد؛همه چیز عاشقانه پیش خواهد رفت(به اینجا که رسید پیش خودم گفتم اَه اَه .. چه لوس و مزخرف)اما امان از وقتی که همه چیز را خراب میکند؛گریه و شیونی راه میاندازد که آن سرش ناپیداست(اینجا رو چنان قهقه ای زدم که اون سرش ناپیداست)…. او در صورت لزوم دیگران را نیز توبیخ میکند اما پس از نطق آتشین یا دعوا با دیگران خود خوری میکند که آیا کارش درست بوده یا نه و بعد حسابی گریه خواهد کرد(راستش رو بخواین اینجاش رو که خوندم حسابی تعجب کردم؛به یاد ندارم که کسی رو دعوا کرده باشم و بعدش پشیمون نشده باشم؛حتی اگه صد در صد جق با من باشه.ولی خب هیچ وقت بعدش ننشستم گریه کنم(مگه عقلم کمه) ولی چنان دچار عذاب وجدان شدم که به قول این مجله اون سرش ناپیدا!!!!!).))ولی اینا همش مزخرفه.آخه اگه قرار بود که درست باشه که یک دوازدهم مردم جهان باید شبیه آدم باشن.نمیشه که؛میشه؟؟؟
-3 این آقای مرتضی بود که اسم وبلاگش راوی بود؛من نمیدونم چرا غیب شده.هر چی سعی میکنم وبلاگش رو باز کنم نمیشه!!!!!

من در مقایسه با بقیه بچه ها؛دیشب بیشتر از بقیه خوابیده بودم.و دقیقاً به اندازه همین 5/3 که خوابیده بودم نرسیدم که فصل آخر کتاب رو بخونم؛ولی خداییش امتحانم رو در همون حدی که بقیه دادن دادم.آخه من همین جوری تمام سوال های فصل آخر و درست جواب دادم.اصل چیزی که اشتباه نوشتم اینجا بود که عجب و انکسار نفس رو که درست متضاد هم هستن رو جابجا نوشتم.خب همین که نمیوفتم از سرم هم زیاده.
فردا امتحان دارم.(اشک… اشک….)


من فردا صبح امتحان اخلاق دارم و از 150 صفحه فقط 16 صفحه رو خوندم.خب نظرتون چیه؟هر کی به جای من بود از وحشت سکته رو زده بود.!!!نه اینکه مثل من بشینه وبلاگ بنویسه.

این استاد سیستم عاملمون امروز گند زد به اعصاب داغون من.آقا درست بعد از یک روز نمره ها رو داده؛نمره دادنشم فلحه ای بوده.میدونید یعنی چی؟ینی یه نمره 18 داده به یه نفر؛بقیه رو هم به نوبت از 14 داده تا 8 .به همین راحتی.سهم شانس منم 11 بوده.این همه که من روی این درس انرژی گذاشتم؛شب ها بعد عمری بیخوابی کشیدم تا یه نمره عالی بگیرم تا معدلم رو بکشه بالا.اما حالا….
الانم دارم میرم با ندا و مامان بیرون؛بعدشم تا فردا ساعت 10 میخوابم.تا از این به بعد حداقل خودم به امتحانم گند بزنم نه کس دیگه؛این جوری مزه اش هم بیشتره.

دلم واسه یه سهراب خوندن سیر تنگ شده.دلم واسه یه خط تمرین کردن تنگ شده.دلم واسه تمیز کردن اتاقم تنگ شده.دلم واسه اینکه با مریم بشینیم و پشت سر وبلاگ نویسا غیبت کنیم تنگ شده.دلم واسه کلاسای مزخرف دانشگاهمون تنگ شده.دلم واسه ورجه وورجه کردن تنگ شده.دلم واسه وبلاگ خوندن تنگ شده.دلم برای بی خیال بودن تنگ شده.دلم برای زندگی کردن تنگ شده.دلم برای یه نفس راحت کشیدن تنگ شده.دلم تنگ شده…

-1این جریان شیشه شکستن(البته همه شون رو باد میشکنه!!) برای هیچ کس که سود نداشته باشه برای یه عده سود داره:
-از ساعت 2 تا صبح که هی این نگهبان های بیچاره زنگ میزنن؛منم از خواب بیدار میشم و دیگه خوابم نمیبره و از ناچاری درس میخونم.
-وای وای؛این شیشه برها چه سودی میکنن؛فکر کنم از این به بعد برج سازها باید برن پیش این شیشه برها شاگردی.
-2 تو رو خدا یکی بیاد به من access یاد بده.(اشک… اشک… )
-3 دیروز که بچه فهیمه رو توی بغلم گرفته بودم یهو به ذهنم رسید که نکنه خدای نکرده خدای نکرده اون بلایی که سر حسان اومد؛سر اینم بیاد.باورتون نمیشه وسط مهمونی چقدر داغون شدم.بعد از مرگ حسان امکان نداره یه بچه ای رو ببینم و یاد حسان نیفتم.نمیتونم فراموشش کنم؛نمیتونم نسبت بهش بی تفاوت بشم.نمیتونم…

-1امروز صبح زود به بابا زنگ زدن که شیشه فلان بانک رو شکستن.نگهبان بانک موجودیها رو کجا ببره.
من که اصلاً باورم نمبشد که بعضی ها تو خیابون ها راه میفتن و شیشه میشکنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بابا کوتاه بیا؛بیخودی جو گرفتتت؛مثل آ‎دمیزاد حرفت رو بزن؛چرا شیشه میشکنی؟!!؟مگه اینجا عراقه؟!!شیشه میشکنی ادعات هم میشه؟واقعاً که.!با این کارا که کار درست نمیشه.
-2 من دیگه واقعاً به خرس های قطبی حسودیم میشه؛آخه اونا کمبود خواب ندارن.

مشترک مورد نظر شدیداً امتحان دارد.
از درگاه حق برای او طلب آمرزش کنید.
پروردگار به او رحم کناد.
روحش شاد و عمر امتحانش طولانی مباد.

-1من دیشب نی نی هه رو دیدم.عاشقش نشدم.آخه اندازه پاهای الان اون درست اندازه پاهای من تو 3 سالگی هستش.نه اینکه اون خیلی درشت باشه(اون فقط 3 کیلو و 250 گرمه)؛تازه 100 گرم هم وزنش از من(اون موقع که دنیا اومده بودم)کمتره.با این حال اینا باعث نمیشه که من دوسش نداشته باشم.راستی اسم پسشنهادی من نهال بودش؛به نظر شما خوب بودش؟؟؟؟
-2 من توی برنامه ریزیم اشتباه کردم(از بس که به خودم مطمئنم)ودقیقاً24 ساعت کم آوردم.و به خاطر همین گند میزنم به این دو تا امتحان اولی(نه که بقیه رو نمی زنم).
امروز میخواستم مثلا صبح زود ساعت 6(!!!!!!!) بلند شم درس بخونم؛به خاطر همین دیشب نیم ساعت زودتر رفتم که بخوابم.اما نمی دونم چرا تا ساعت دو و نیم خوابم نبرد؛منم برای اینکه لج خودم رو در بیارم؛بلند شدم و تا ساعت 5/5 درس خوندم.(حالا لازم نیست بگین انگار شق القمر کرده؛خوب برای من شق القمر بود).دفعه اولم بود که نصف شب بیدار میموندم و درس میخودم.بعدش هم تا صبح زود نه ونیم خوابیدم.خدا واقعاً به جوونیم رحم کنه.
-3 خیلی چیزای دیگه هم میخواستم بنویسم ولی واقعا وقتش رو ندارم.

بچه فهیمه خانم دیروز در چنین ساعتی به دنیا اومد.منم یک ساعت دیگه دارم میرم ببینمش.خدا کنه به پسر خالهِ نرفته باشه.آخه من بچه زشت رو دوست ندارم.
هنوزم این بچه اسم نداره.من در مورد چند تا اسم با فهیمه صحبت کردم؛از جمله اسم های پیشنهاد شده توسط شما.ولی هیچ کدوم به تصویب نرسیدن.می خواین بگم چرا تصویب نشدن؟
-1 رزگل:رز یه کلمه خارجی هستش و فارسی اصیل نیست.
-2 گلناز:آدم یاد فیلم گلناز میفته.بچه ها هم هی قراره بخونن گلناز مثل گلی بود که گفتن پرپر گشته…..
-3 نازگل:البته من با این اسم مشکل چندانی نداشتم ولی به اینجا که رسیدیم فهیمه گفت دیگه اسم های گل گلی رو نگو.!!
-4 یاس:اسم دختر خاله من یاسمن هستش.و اسم باید تک باشه
-5 ساغر:اصولاً کلماتی که حروف:غ ؛ق ؛خ؛چ؛ رو دارند تلفظشون مشکله و ….
اینا اسم های پیشنهادی شما بود.اسم جدید لطفاً؟؟؟

خدایا دوباره گم شدی؟!!دوباره دست منو ول کردی!!!!قربونت برم بیا؛حوصله قایم موشک بازی رو ندارم.من اصلاً نگران خودتم که خسته نشی.آخه منم آدمم که عمدنکی منو بردی تو جاده خاکی که مجبور شی بغلم کنی.بیا من رو ببر تو یه جاده آسفالت؛بعدشم بذارم زمین.همین که دستم رو بگیری؛به جون خودم کافیه(چه کم توقع).قربونت برم ناز نکن دیگه؛اونم تو فصل امتحان ها.

خدایا کی این کارت اینترنت من تموم میشه تا من دو سه هفته ای از دست این اینترنت خلاص شم.شیطونه میگه دوباره خودم رو تحریم کنم.