1-من خودم رو کشتم؛ صد جا رفتم تو وبلاگ دخترها نظر دادم تا اقل کم یکیشون بیان اینجا رو بخونن؛یه نظر بدن ببینم نظر اونا چیه.اما دریغ از یه دختر.دستتون درد نکه که به این خوبی و ماهی من رو ضایع فرمودید.اصلاً به قول یاسمن منم با شما قهر شد.
-2 دیشب با بچه ها قرار داشتیم که بریم شرکت تا اون آقاهه نیم وجبی برنامه رو برامون توضیح بده که بعدش جلوی استاد ضایع نشیم.دو ساعت تمام برنامه رو توضیح داده.در تمام این دو ساعت هی ما گفتیم شما چه جوری این برنامه به سختی رو نوشتید(من که خداییش برنامه رو که دیدم کلی گوزن شدم.شاخ و اینها… )؛اونم هی گفت برنامه نوشتنش که کاری نداره الگوریتم در آوردنش سخت بوده که شما انجام داده بودید.(منظور بچهheuristic اش بود)
آخر کار هم که فرزانه جون دستشون درد نکنه خوب دستمزدم رو دادن.وقتی که آقاهه گفت که الگوریتم در آوردن این مساله خیلی سخت بوده و زحمت اصلی رو شما کشیدین؛فرزانه جون هم فرمودن نه و در مورد الگوریتم استاد قبلاً برامون توضیح داده بودن و نوشتنش دیگه کاری نداشته(یکی نیست بگه مگه تو نوشتی).آخه قربونت برم عزیزم این استاده سر سوزن نم پس داد که تو میگی الگوریتم رو استاد بهمون گفته.سه روز کامل از خواب و خوراک افتادم؛کلی کتاب و جزوه والگوریتم مزخرف خوندم؛کلی افسرده شدم؛اون وقت میگی استاد گفته.پس بنده تا حالا شغل شریف سوسک رو داشتم و خودم خبر نداشتم.
حالا بعدش رو نگفتم.چشمتون روز بد نبینه؛آخر کار که همه برنامه رو خط به خط توضیح داد؛چند تا ورودی به مساله دادکه نشون بده برنامه درست عمل میکنه؛منم گفتم که یه ورودی بدین که مسیرها با هم تداخل داشته باشن؛ببینیم برنامه چه جوری حلش میکنه.وای وای وای … برنامه برای ورودی اصلی جواب نمی داد.کلی همه مون دمغ و پکر شدیم.اصل کار این ورودی بود که برنامه درست جواب نمیداد.
آخرش آقاهه قرار شد برای خودش کار کنه یه کپی از برنامه رو هم بده به ما؛ما هم برای خودمون کار کنیم ببینیم چی میشه.
من که فکر کنم آقاهه عمراً دیگه رو این برنامه وقت بذاره.چون از اول که میگفت من پول نمی گیرم(به خاطر دوستی که با برادر فرزانه داره)؛کار بی مزد هم که به درد لای جرز دیوار می خوره؛بچه اصلاً انگیزه نداره که سر هیچی سرش رو منفجر کنه.
همین دیگه.الانم بلند شید برید پی زندگیتون؛بلند شید زودِ زود… چیه اینجا نشستید.
فرزانه یهو بهت بر نخوره ها.به خدا اصلاً منظوری نداشتم؛باشه؟

-1 تنها قانون اخلاقی طبیعت این است:زندگی کنید؛و بگذارید دیگران زندگی کنند.
گوته
-2 ندا اومده میگه:باید دستمزدم رو بهم بدی؛اینقدر موهات رو خوب کوتاه کردم(بچه پرو…)بعد هم رو کرده به طرف مامان و میگه:مگه نه.مامان هم میگه آره خیلی بهتر از بقیه موهات رو کوتاه کرده!!!!!!!منم گفتم اول اینکه کدوم بقالیه که بگه ماستش ترشه؛بعدشم به روباهه میگن شاهدت کیه؛میگه دمم. خدا رو شکر به مامانم بر نخورد.مگه من میتونم جلوی این زبونم روبگیرم.
-3 همین دیگم مونده بود که برای تربیت بدنی هم تحقیق تحویل بدیم.حالا من در مورد بسکتبال یا هندبال یا… چی پیدا کنم بنویسم.
-4 من اتاقم رو خیلی دوسش دارم.از وقتی یه جفت پرنده اومدن پشت پنجره اتاقم لونه درست کردن؛این اتاق برام مقدس شده.تازگی ها هم بچه هاشون از تخم در اومدن و همش جیک جیک میکنن.منم وقت و بی وقت میشینم رو میزم و اونا رو تماشا میکنم.خیلی نازن.
5-ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم ونبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
خیام

-1 ای هوار یکی بیاد این مشق های خط منو بنویسه… این دفعه نه تنها سرمشق ها سخته؛این استادمم برای این که کفر من رو در بیاره یه عالمه سرمشق اضافی هم داده.اما من اصلاً تو حس خط نوشتن و تمرین کردن نیستم.شرط میبندم این دفعه که برم مشقام رو نشونش بدم؛کلی متلک بارم میکنه که اون همه اشتیاق چی شد؟؟اون وقت من باید مثل لبو یا سطل زباله هی قرمز و بنفش بشم.آخه من کلی دعواش کرده بودم که:شما آدم بی نظم و بی مسئولیتی هستید و حیف که من آدم مشتاقی در یادگیری خط هستم وگرنه صد سالشم نمی یومدم بگم سر مشق من چی شد.
حالا چی کار کنم ؟؟
-2 راستی این آقاهه بود که قرار بود برنامه مون رو بنویسه؛برنامه رو نوشته.این نیم وجبی اخلاقش رو درست کنه لهجه اش رو هم عمل کنه یه خورده هم اعتماد بنفس اش رو هم زیاد کنه؛در آینده یه چیزی میشه.البته فکر کنما؛من ضمانت نمی دم
-3 از غیبت کردن در ملإ عام(این جوری مینویسن؟؟؟؟؟)بپرهیزید.چون ممکنه غیبت شونده درست پشت سرتون وایساده باشه و احتمالاً حرفهاتون رو تصدیق نخواهد کرد.
-4 به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
وبه پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است

-1 این جهان برای کسانی که فکر می کنند یک کمدی؛و برای کسانی که حس می کنند یک تراژدی است.
هوریس والپول
بقیه مطلب روسو باشه برای یه وقت دیگه؛الان حوصله اش رو ندارم.
-2 قربونت برم خدا جون؛امروز بهم ثابت شد که دوستم داری.اگه امروز اون گوشه ی چشم رو نمی یومدی؛فکر می کردم که منو وسط بیابون ولم کردی امون هیچکی.به خاطر امروز ممنون.
-3 چه احساسی دارین وقتی بعد از 12ساعت از دانشگاه بیاین خونه و بلافاصله بشینید به خواهرتون حسابان درس بدید.من بهتون میگم؛ هیچ اتفاقی نمیوفته فقط امکان اینکه فردا خواب بمونید و به سر کلاستون نرسید و درستون حذف بشه زیاده(چه بهتر)
-4 چه کیفی میده بشینی یه عالمه شاتوت بخوری و از نوک دماغ تا انگشت شست خودت و خواهرت رو شاتوتی کنی.حتماً امتحان کنید.از من گفتن
-5 در دل من چیزی است؛مثل یک بیشه ی نور؛مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم؛که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت؛بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است؛که مرا میخواند.
سهراب

-1 انسان آزاد به دنیا آمده؛و همه جا به زنجیر است.
ژان ژاک روسو
این رو داشته باشین تا بگم بعدش چی گفته.
-2 چقدر همه ی این وبلاگ نویسهای بلاگ اسکای جدی هستن!!!!!!!!!
یکی سیاسی می نویسه؛یکی مذهبی؛یکی شعر میگه؛یکی جک؛اون یکی داستان کوتاه مینویسه؛یکی دیگه 8 تا از متنهاش رو به انگلیسی می نویسه نصفش رو به فارسی؛یکی در مورد شهرش مینویسه؛یکی هم در مورد مدرسه اش؛اون یکی در مورد ساختمون و عمران و این حرفها؛یکی هم هک کردن رو یاد میده(ای بد آموز)….
امروز که سرم خلوت بود شروع کردم وبلاگم رو به عنوان یه منتقد خوندن.دیدم خیلی نق نق کردم و غر زدم؛البته من فقط میدونم که اینا همش به خاطر این پروژه ی کوفتیه.و از حالا میدونم که اگه همه چی به خوبی و خوشی تموم بشه ؛میشم همون بچه شیطون بازیگوش همیشگی و اگه پروژه مون رو نتونیم تحویل بدیم کلی افسرده میشم و میرم تو حس شعر و شاعری … و خوب می دونم خیلی مسخره و ابلهانه هست که یه پروژه مزخرف میتونه روی من تأثیر داشته.اصلاً ولش کن.

-3 نظرتون در مورد اینکه وبلاگ ها نشون دهنده ی شخصیت وبلاگ نویسها هستن چیه؟؟مطمئنناً همه چی بستگی به وبلاگ نویس داره که چقدر خودشو رو کنه.به نظر من در هر صورت ما نمیتونیم تصمیم درستی بگیریم.به قول سعدی :من آنم که من دانم.

فقط برای خودم

-اشتباه کردی که بهش نگفتی داره اشتباه میکنه
-چرا این اشتباه رو کردی؟
-ترسیدم
-بازم اون ملاحظه کاریهای مسخره

-1 در مورد error
راستش رو بخواین امروز میخواستم یه کمی این وبلاگ نویسها رو دعوا کنم که چرا اینقدر غلط املایی دارین. مگه از اول ابتدایی بهتون دیکته نمیگفتن؛پس این غلط های املایی ضایع چیه که دارین و چرا فرصت رو فرست مینویسین و ناراحت رو ناراهت؛خوشیها رو خوشیحاو…؛که دیروز من error رو errore نوشتم (الهی خدا این خانم معلم زبان دوم راهنمایی مون رو نیامرزه که گفت هر جا کم آوردید یه e بذارید آخر کلمه)و یه آقای خیلی محترمی اومدن گفتن که غلط املایی داری که نمیتونی برنامت رو بنویسی(حالا خوبه صد بار بیشتر من تو این وبلاگم گفتم که آدم بی سوادیم). خلاصه خدا درست به موقع توی کاسه ام گذاشت و بلاخره خیاط هم در کوزه افتاد.حالا هم مواظب باشین تو کوزه نیوفتین.
-2 نگفتم این پسره بدون توضیح های من هیچ کاری نمیتونه بکنه.همون دیروز زنگ زده به فرزانه و گفته که من صورت مساله رو نفهمیدم و فلان شرکت بیاین برنامه رو برام توضیح بدین.
هیچی دیگه؛منو دوستم هم سر ساعت مقرر رفتیم همون شرکت.به اون رئیس شرکت گفتیم هنوز آقای x نیومدن.حالا جواب رو بشنوید(بخونید):شما که خودتون میدونید مهندس چقدر کار دارن.چه پروژه های بزرگی رو باید بنویسن…(یه عالمه هندونه)… چرا خودتون نمی نویسین؟(یعنی مهندس وقت برای پروژه های مسخره شما ندارن).منم برای اینکه کمی کمتر ضایع بشیم؛ گفتم که استاد ما فقط به ازای جواب دادن برنامه 8 نمره رو بهمون میده؛وگرنه هیچی؛به همین دلیل ما هم ریسک نکردیم.اما یکی نیست بگه آخه مخ؛اگه سوادش رو داشتیم اون قدر عقل تو کله مون بود که برنامه رو ندیم یکی دیگه بنویسه.
خلاصه مهندسه اومد و من به مدت 45 دقیقه فقط در مورد درخت برنامه و هرس کردنش براش توضیح دادم.آخرش برگشته میگه:شما اگه می تونید برنامه رو بدید یکی دیگه بنویسه ؛ چون من به شما ضمانت نمیدم که بتونم برنامه رو بنویسم؛شما هم بهتره خودتون شروع به نوشتن برنامه کنید(تو رو خدا نخود مشکل گشای ما رو داشته باشین)
باید قیافه موجی من رو می دیدید. شیطونه می گفت این نیم وجبی رو از تو پنجره پرتش کنم بیرون(چه غلطا… بی ادب و گستاخ شدی.به جای برنامه؛ برو اخلاقت رو درست کن)

-1 20 روز دیگه بچه فهیمه خانم دنیا میاد؛از حالا برای دیدنش روز شماری میکنم.
-2بعد از اینکه دیروز ساعت 3 بعد از ظهر از خواب پریدم و تونستم Heuristic پروژه مون رو پیدا کنم؛قرار شد که برنامه اش رو بدیم یه آقایی برامون بنویسه(کی حوصله داشت سیصد خط برنامه بنویسه بعدشم هشتصد ساعت بشینه errore گیری کنه؛اونم توی یه هفته و وقتی که میان ترم آیینه ی دق هم داری)خلاصه امروز هفت صبح؛منو فرزانه و بابای فرزانه رفتیم یه کارخونه بزرگ؛تا اون آقاهه –کهn بار برنامه نویسیش خوبه و کل کارخونه روی برنامه های اون میگرده –رو ببینیم.وبرنامه رو براش توضیح بدیم که درست عین اون چیزی که ما میخوایم برنامه رو پیاده کنه.فرزانه طوری ازش گفته بود که من یه آ‎قای گندة چهل ساله تو نظرم بود.اما اون یه پسر بچه نیم وجبی بیشتر نبود(البته بچة بچه که نه؛ یه ذره رشیدتر!!!اون لهجه بامزه جوادش منو کشته بود)چون به نظر میومد یه عالمه کار داشته باشه؛ تند تند درمورد این که بر اساس این heuristic چه جوری گره های درخت غیر وعده گاه میشن توضیح دادم.برگشته میگه کتابتون همراتونه که به من بدید بخونمش!!!!میگم مگه نفهمیدید که من چی گفتم.میگه نه؛اصلاً نفهمیدم.دِ آخه یکی نیست بگه من به این گندگی؛بوق بودم بیام اینجا.خیر سرم اومدم برات توضیح بدم دیگه.عمراً بدون اینکه توضیح های منو بفهمه بتونه برنامه رو بنویسه.اگه هم بنویسه؛به روش پویا مینویسه که اونم ابداً به دردمون نمیخوره.
-3 خروش و خشم توفان است و دریا
به هم می کوبد امواج رها را.
دلی از سنگ می خواهد؛نشستن؛
تماشای هلاک موج ها را.
فریدون مشیری

-1دیشب ساعت 11 به سرم زد که موهام رو کوتاه کنم(آخه خیلی بلند شده بود و منم حوصله جمع و جور کردنشو نداشتم)به خاطر همین رفتم به مامانم گفتم که موهامو میخوام کوتاه کنم همین الانم میخوام کوتاشون کنم.مامانم گفت الان که هیچ آرایشگاهی باز نیست خیلی میخوای ندا موهاتو کوتاه کنه.منم گفتم باشه.
اولش که دو ساعت در مورد مدل موم بحث کردیم؛همچین هم صحبت میکردیم که انگار ندا صد سال آرایشگر بوده(ندا همش سه جلسه رفته کلاس آرایشگری؛هنوز فرق قیچی و شونه رو نمیدونه)آخرش قرار شد ندا موهام رو مثل مدل مو نلی بزنه(نلی اون خواننده قدیمیه هست که خیلی نازه)خلاصه بگم ندا موهام رو کوتاه کرد.وقتی رفتم جلوی آیینه و موهای پرچین پرچین شدمو دیدم؛اولش که تا یه ربع سه تایی خندیدیم.بعدشم به این نتیجه رسیدیم که ندا عمراً آرایشگر بشه.اما بعدش پیش خودم فکر کردم عجب آدم نادونی هستم ها؛بقیه دخترا خودشون رو میکشن تا یه ذره خوشگل تر بشن اون وقت تو…
بعدش گفتم نه؛این موضوع خیلی برام اهمیت نداره.حتماً از بی خیالی و راحتی زیادم بوده که همچین کاری رو کردم.
صبح که رفتم دانشگاه ؛آرزو کلی دعوام کردو گفت تا 3 ماه همش روسری سرم کنم.سعدی جونم یه حکایت داره که یه تاجری ورشکست میشه؛به پسرش میگه اینو به کسی نگو…(حوصله ندارم بقیه اش رو بگم.احتمالاً خودتون میدونید)انگاری اینو قربونش برم برای من گفته.
-2من در این تاریکی
فکر یک بر ه ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد.
سهراب

-1هیچ معلومه من تو این دنیا دارم چه غلطی میکنم؟؟یا اصلا اومدم به این دنیا که مثلا چه غلطی بکنم؟؟یا اصولا حالا که اومدم به این دنیا؛لزوماً باید یه غلطی بکنم؟؟اصلاً مگه همه آدمهایی که تو این دنیان دارن یه غلطی میکنن؟؟نمونش من؛تو این دنیا هیچ غلطی نکردم.
-2خدایا کوشی؟؟من تو رو گمت کردم یا تو منو؟

1-امروز سرد شده بودم.سرد و سنگ و سخت…
2-برای اینکه از این حالت مزخرفم بیرون بیام مجبور شدم به مدت دو ساعت؛این مرتیکه مزخرف مایکل جکسون رو تحمل کنم.من و ندا هم عین دو تا دلقک جلوی کامپیوتر وایساده بودیم و سعی میکردیم حرکات ریتمیکی رو از خودمون در بیاریم.
من و ندا هر وقت افسرده میشیم این کار رو انجام میدیم.هر چند این کار خیلی مزخرف و احمقانه و دلقکانه…است ولی در عین حال خیلی بامزه هستش.
3-امروز که داشتم خودم رو می کشتم تا الگوریتم پروژم رو بنویسم؛این مصرع رو شروع کردم به خوندن:
این سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
این سبو …

کسی میدونه این شعر مال کیه؟کسی متن کامل این شعرو داره؟
4-فرزانه هیچ ملومه تو کجایی؟؟

داغون داغونم؛خیلی…انگار هر چی پروژه و درس و مشق تو دنیاست ریختن رو سر من
من واقعا کم آوردم هم روحی ؛هم جسمی.اونیکه صبح پا میشه میره دانشگاه من نیستم؛یه جسد متحرکه.اونیکه از دانشگاه بر میگرده من نیستم:یه پینوکیو هستش که دستاش آویزونه…
از هر چی الگوریتم تو دنیاست بدم میاد؛از بهینه کردنشون بیشتر بدم میاد.از هر چی درخت و استراتژی و جستجوی عمقی و سطحی و کوفت وزهرمار و… بدم میاد.
اصلا روح من با این درس های مزخرف خشن سازگار نیست.باید برم سهراب بخونم؛باید برم…

اینکه میگن اگه به طرفت محبت نکنی خیلی زود رم میکنه و میره؛درسته ولی نه اینکه اونقدر محبت کنی که طرف رودل کنه و بره.!!

-۱ها ها ...چقدر خندیدم من وقتی این بلاگ اسکای منفجر شده بود.آخه کلی آدم مهم اومده بودن گفته بودن چقدر این بلاگ اسکای خوبه و از این قبیل حرفها...
-۲خدا رو شکر ما خانواده ای کامپیوتر منفجر کنیم.دیروز پسر خاله ام کامپیوترش رو منفجر کرده بود و چون یه کار مهم با کامپیوتر داشت(مربوط به پایانامه اش بود یه چیزایی هم برای من توضیح داد ولی من که چیزی نفهمیدم)اومد خونه ما ؛تا با کامپیوترم کار کنه.البته من فکر میکردم کارش پنج دقیقه بیشتر طول نمیکشه ولی پنج ساعت طول کشید(حالا خوبه فکر نکردم کارش ده دقیقه هست).دیروز کلی افسرده شدم. آخه این پسر خاله کلی در مورد کامپیوتر از من سوال کرد من هم عین بوقها میگفتم نمیدونم .آی لجم میگیره این پسره مهندسیه برق میخونه ولی ۸۵۳ بار بیشتر از من از کامپیوتر حالیشه.میدونید از کجاش بیشتر لجم میگیره؛از اونجا که من کلی ضریب هوشیم بالاتر اونه.حالا یهو لوس نشینو بگین داره دروغ میگه.دو بار و در دو مقطع سنی از ما دوتا تست هوش گرفتن هر دو بارشم من برنده بودم.ولی حالا چرا همه چی برعکسه بخاطر اینه که فعلا چی درسته.
خلاصه این که کلی از بی سوادیه خودم افسرده ام .اصلا میدونید چیه من از فردا اسم وبلاگم رو عوض میکنمو اسمشو میذارم یادداشت های یک بی ثبات(بی سواد)خنده هم نداره.

من دچار شوک شدم.اونم چه شوکی!!!!
امروز عصر که من و خواهرم رفته بودیم کتاب بخریم من یکی از پسرای دانشگاهمون رو با یه دختری(که فکر میکردم دوستشه که اونم یکی از بچه های دانشگاهه)دیدم.به ندا گفتم:ندا این دو تا دختر پسر رو که با هم هستن میبینی با هم دوستن و تو دانشگاه یه لحظه از هم جدا نمیشن. توی دلمم گفتم آخی نازی و عین دو تا پرنده عاشق می مونن و چقدر به هم میان و کلی رمانتیک شده بودم.اما همین که دختره روش رو برگردوند دیدم اونی که فکر میکردم نبود و یکی دیگه بود.یکی دیگه از بچه های دانشگاه !!!!!!!!.من واقعاٌ خشکم زده بود .دیدین این کله های گوزن رو که خشکشون کردنو چسبوندنشون به دیوار و چشماشون هم از حدقه زده بیرون؛ من دقیقاٌ اون جوری شده بودم.
آخه بابا انصافتون کجا رفته؛ چند تا چند تا. اونم با هم.من رو بگو کلی شوک زده شدم.آخه من کی میخوام به این جور چیزا عادت کنم.